هر چقدر هم قوی باشی گاهی اوقات کم میاری....!!!!
ولی بازم باید تکیه گاه اونایی که دوستشون داری باشی
سلام بالاخره برگشتم.....
چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود. کلی خبر دارم واستون، هم خبرای خوب هم خبرای بد!!!!
اول بده رو بگم که تو این چند وقته که نبودم شدیدا مبتلا به آنفولانزا شده بودم که با توجه به وجود نی نی امکان استفاده از هیچگونه قرص و دارویی رو نداشتم در نتیجه باید میسوختم و میساختم..... البته این حالت همچنان ادامه داره و هنوز کاملا خوب نشدم. خدا نصیب هیچ کس نکنه واقعا خیلی سخت بود چند بار تا دم مرگ رفتم و برگشتم، تب و لرز شدید، کوفتگی، بی حوصلگی، بی اشتهایی و .... نمیخوام بیشتر از این در موردش توضیح بدم فقط اینو بگم که شرایط خیلی خیلی بدی رو پشت سر گذاشتم که امیدوارم زودتر تموم بشه.
حالا بریم سراغ خبرای خوب.....
اول باید بگم که بالاخره به ماه آخر رسیدم و چیزی نمونده که بارداریم تموم بشه و جوجه کوچولو به دنیا بیاد. البته هم خیلی خوشحالم هم یه کم استرس دارم آخه با توجه به اوضاع و احوال جسمیم هنوز یه مقدار از کارام مونده که انجام ندادم و یه کم بابتشون نگرانم البته خدا بزرگه یه جوری میشه دیگه. دیروز واسه چکاپ رفتم دکتر گفت که بچه تو وضعیت خوبیه ولی خودم ضعیف شدم و باید به خودم برسم ولی چه کنم که این روزا حسابی بی اشتها شدم و زیاد میل به غذا ندارم!!!! این بیماری هم که باعث شده به جای اضافه وزن یه مقدار وزن کم کنم که حتما باید جبران بشه. هنوز یه مقدار خرید دارم که مونده و باید انجم بدم. تزیین اتاق خانم کوچولو هم هنوز تموم نشده ولی به زودی چندتا عکس خوشگل از اتاقش میزارم که ببینید. قربونش برم الهی دلم براش یه ذره شده دیگه.....
خبر بعدی اینکه امروز سالگرد عقد من و نی نو هستش. دقیقا شد دوسال که ما مال همدیگه شدیم و من بابت این موضوع خیلی خوشحالم
دیروز که رفتیم خونه دیدم اومد یواشکی تو گوشم گفت من یادمه تو چی؟؟!!! من که اصلا انتظار نداشتم اون یادش باشه کلی ذوق کردم و گفتم منم یادمه. از دیروز تا الان هم هزار بار به هم تبریک گفتیم و قربون صدقه هم رفتیم.
خدا واسم نگهش داره تو این چند وقته که من مریض بودم حسابی زحمت کشید و ازم مراقبت کرد. واقعا به وجودش افتخار میکنم و از صمیم قلب میگم که عاشقانه دوستش دارم....
امیدوارم سالهای سال کنار هم به خوبی و خوشی و خوشبختی زندگی کنیم و قدر همدیگه رو بدونیم