-
ماجراهای من و نی نی (1)
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 13:40
سلااااااااااااااااام. امروز میخوام یه کم در مورد خودم بنویسم. من و نی نو ( بابای نی نی) تقریبا یه ساله که ازدواج کردیم (چند روز دیگه سالگرد عروسیمونه ). توی این مدت از کنار هم بودن کلی لذت بردیم و همدیگه رو خیلی دوست داریم. بعد از عروسیمون تقریبا بعد از گذشت 5-6ماه همه یه جورایی با زبون ایما و اشاره و ادا و اطوار و...
-
بزرگ مرد کوچک
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 10:14
سخت آشفته و غمگین بودم... به خودم میگفتم، بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند، درس و مشق خود را باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم تا بترسند از من، و حسابی ببرند... خط کشی آوردم!! در هوا چرخاندم چشم ها در پی چوب، هر طرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید! اولی کامل بود، دومی بد خط بود، بر سرش داد زدم......
-
روز معلم
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 10:55
یادش بخیر...... یه زمانی وقتی میرسیدیم به روز 12 اردیبهشت چقدر خوشحال میشدیم که روز معلمه و ما میتونیم با گرفتن یه هدیه کوچیک معلممونو خوشحال کنیم و از زحماتش تشکر کنیم. چقدر اون موقع درسامون سخت بودن و معلمها زحمت کش، چقدر واسه رفتن به مدرسه ذوق و شوق داشتیم. تا میرسیدیم خونه بدو بدو کتابا و دفترامونو پهن میکردیم وسط...
-
آغاز
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 14:31
خداوندا ، از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار نگاهی یادی تصویری خاطره ای برای آن هنگام که فراموش خواهیم کرد که روزی چقدر عاشق بودیم... با نام و یاد خدا شروع میکنم. سلام دوستان من اسمم مخمله (شخصیت دوست داشتنیم تو خونه مادربزرگه) اومدم که بنویسم. نمیدونم از چی!!! دلتنگیام، خوشیام، سختیام، شادیام و شاید خیلی چیزای...