جهانی به وسعت یک قلب

از تمام دار دنیا تنها یک چیز دارم : دوستت

جهانی به وسعت یک قلب

از تمام دار دنیا تنها یک چیز دارم : دوستت

سالگرد

نی نی شکلک

سالگرد عروسیمون مباااااااااارککککککککک....... هووووووورررررررراااااااااااا.......

سلام به همگی امیدوارم حال همتون خوب باشه. من و نفس و نی نو هم خوبیم

دیروز سالگرد ازدواج من و نی نو بود. دو سال از شروع زندگی مشترکمون گذشت. دو سالی که پر از خاطره های خوب و شیرین و گاهی تلخ بود. دو سالی که گاهی پر از مشکلات و گرفتاری بود ولی ما با هم و در کنار هم اون روزای سختو پشت سر گذاشتیم و گاهی پر از خنده و شادی که بازهم باهم و درکنارهم ازشون لذت بردیم و اونهارو به خاطره هامون سپردیم....

پارسال موقع سالگرد همش به روزای مجردی و سرخوشی فکر میکردم و دلم برای اون روزا تنگ شده بود. با اینکه درکنار نی نو زندگی خوبی داشتم ولی یه سری مسایل و درگیری های ذهنی منو خسته کرده بود. دلیل دیگش هم این بود که من تازه متوجه بارداریم شده بودم و یه مقدار بابت این قضیه و روزهای پیش رو مضطرب بودم. اما امسال با اینکه برنامه خاصی نداشتیم ولی از اینکه کنار نی نو و دختر گلم هستم خیلی خوشحال بودم. حس خیلی خوبیه که ما نسبت به سال قبل تغییر کردیم و حالا پدر و مادر یه فرشته کوچولو هستیم و خانوادمون بزرگتر شده....

ما سه تا واقعا درکنار هم احساس خوشبختی میکنیم و امیدواریم که بتونیم سالهای خوبی کنار هم داشته باشیم و خوشبختیمون روز به روز بیشتر و بیشتر بشه KissBaby Girl(البته دوست دارم کنارش خانوادمون هم بزرگتر بشه.... هه هه هه) 


حالا باید اینو بگم که نی نو یادش رفته بود که سالگرد عروسیمونه و به طرز معجزه آوری یه روز قبلش خبردار شد و جون سالم به در برد وگرنه.....!!!!!  

البته خوشم میاد که بلد نیست مخفی کنه و خودش گفت که فراموش کرده بود. من ولی خیلی وقته که یادمه و کلی واسش برنامه ریزی کرده بودم اما متاسفانه توی هفته گذشته حال مامان بزرگ نی نو که یه مدته خونه ماست ( منظورم طبقه پایینه) بد شده بود نی نو هم همش درگیر دکتر و مهمان داری بود و اوضاع خونه یه کم بهم ریخته بود بخاطر همین نشد که به برنامه هامون برسیم. مثلا من حتی نرسیدم که یه آرایشگاه برم و با ابروهای پر پشت و خفن نشستم روبروی نی نو بهش میگم سالگرد مبارک!!!! 

تازه یه اعتماد به نفسی دارم درحد تیم ملی به نی نو میگم بیا با هم عکس هم بگیریم.... آخه یکی نیست بگه این قیافه هم عکس گرفتن داره آخه!!!!! نی نی شکلک

آخه نی نو برام یه سبد گل خوشگل خریده میترسم خراب بشه دوست دارم باهاش عکس بگیرم....

البته ما قرار گذاشتیم حالا که برنامه هامون اوکی نشده این هفته رو به عنوان هفته سالگرد درنظر گرفته و هرروز به هم تبریک بگیم و جشن بگیریم... هوراااااااا 

یکی از برنامه هام این بود که لباس عروسیمو بپوشم و کلی به خودم برسم و سور و سات راه بندازم ولی دیدم با این اوضوع بیریخت ابرو و صورت اصلا راه نداره  و بیخیال شدم. حالا ببینم اگه شد امروز میرم آرایشگاه و یه صفایی به بروروم میدم 

 بگذریم... باید اینم بگم که امروز به جز اینکه سالگرد عروسیمونه سالگرد خبردار شدنمون از وجود نی نی تو شکمم هست یعنی پارسال این موقع ها جوجه تو شکم مامانیش بوده.... قربونش برم الهی که اینقدر بزرگ شده و الان تو بغل مامانیش نشسته و با خنده هاش دنیای مامان باباشو شیرین کرده. الهی خدا واسمون حفظش کنه و درد و بلا ازش دور باشه و هر سال تو جشن پیوند مامانی و بابایی شرکت کنه

ایام عید با نی نی

                              

سلام سلام سلام به همه ی دوستای گل و مهربونی که تو این مدت تنهام نداشتن....

سال نو همتون مبارک ( فکر کنم من آخرین نفری هستم که بهتون تبریک میگم ولی چکار کنم امکانش نبود!!!) تو این مدت نت نداشتم یعنی شارژم تمام شده بود. خداروشکر با این اوضاع قیمت ها و هزینه ها حقوقامون تازه دیروز واریز شد که منم امروز شارژ کردم و اومدم که بنویسم.

وای خداجونم اینقدر که نبودم و ننوشتم نمیدونم چی بگم!!!! 

اول بگم که قبل از عید برای اولین بار بعد از زایمانم رفتم بازار و برای دختر گلم لباسای خوشگل خریدم که تو عید بپوشه ولی اینو بگم که ست کردن لباس بچه ها و پیدا کردن لباسی که سایز مناسبی داشته باشه واقعا سخته. من یک روز از صبح تا ظهر فقط دنبال خرید یه شورت دخترونه قشنگ برای زیر پیراهن دخترم بودم که باید هم سایزش میشد هم رنگش به لباسش میومد. واقعا کار سختی بود ولی بلاخره به نتیجه رسید.

 یه هفته مونده به عید نی نو گفت با توجه به اینکه تو ایام عید جاده ها خیلی شلوغن بیا الان یه مسافرت کوچولو بریم. منم که از موندن تو خونه خسته شده بودم سریع موافقت کردم و تصمیم گرفتیم بریم قم که هم یه زیارتی کرده باشیم هم اولین سفر دخترمون یه جای زیارتی باشه (البته شیطونک وقتی تو شکم مامانش بوده رفته ترکیه)

خلاصه ما اول صبح روز چهارشنبه حرکت کردیم و راهی قم شدیم. البته خانواده دایی نی نو قم زندگی میکنن و ما بخاطر همین مامان و خاله نی نو رو با خودمون بردیم که اونا هم یه دیداری با برادرشون تازه کنن هم یه آب و هوایی عوض کرده باشن. زیاد کشش نمیدم فقط اینو بگم که سفر خوب و بجایی بود و بهمون خوش گذشت. دختر گلمون که حسابی پایه بود و اصلا مارو اذیت نکرد. الهی قربونش برم که اینقدر فهمیده است و کلی با مامان و باباش رفیقه و اذیتشون نمیکنه

تا چند روز قبل از عید هم که به جز خرید واسه خانم کوچولو هیچ چیز دیگه ای نخریده بودم و اصلا حس عیدو نداشتم. تاره روز دوشنبه رفتم دنبال خرید وسایلی که لازم داشتم. البته اینم بگم که نی نو واسه تولدم برام مانتو و شلوار خریده بود و از این نظر مشکلی نداشتم. روز سه شنبه هم از اول صبح بیدار شدم و کل خونه رو بهم ریختم تا مثلا تمیزش کنم. همه کارام مونده بود واسه دقیقه نود... نمیدونم چرا اینجوری شده بودم ولی اصلا سرحال نبودم اما خداروشکر بعد از سال تحویل یه کم بهتر شدم بعد هم که همه چی خوب پیش رفت و خداروشکر عید خوبی داشتیم.

این اولین عید دخترگلم بود و من و نی نو به عنوان مادر و پدر کنار دخترمون این عیدو جشن گرفتیم. واقعا حس قشنگیه بودن یه فرشته کوچولو کنارمون....

این فرشته کوچولو شده همه امید و زندگی من و نی نو حاضرم بخاطرش از همه خواسته هام بگذرم تا اون خوشحال باشه

درخصوص پیشرفت دخترم باید بگم که همچنان به مکیدن دستاش ادامه میده فکر کنم لثه هاش میخارن آخه آب دهنش خیلی میریزه هرچی هم که به دستش برسه میزاره توی دهنش و گازش میگیره 

نوی این چندوقت یاد گرفته بود که به دو طرف بچرخه و کلی تلاش میکرد که چپ بشه روی شکمش ولی نمیتونست و دوباره قل میخورد به عقب اما روز یکشنبه یک اردیبهشت برای اولین بار خودش به تنهایی برگشت روی شکمش و مارو حسابی ذوق زده کرد.

این روزا هم یاد گرفته جیغ بزنه انقدر هم قشنگ این کارو میکنه و جیغای خوشگل دخترونه میکشه که من و باباش کلی قربون صدقه اش میریم 

راستی یه کار دیگه هم میکنه اونم اینکه با آب دهنش حالت قرقره میکنه و از خودش صدا در میاره. کلا خیلی شیرینه دخترم من که خیلی دوستش دارم.

این جوجه کوچولو خیلی واسم عزیزه و من بدجوری بهش وابسته شدم یکی از دغدغه ها و ناراحتیای این روزام اینه که مرخصی 9 ماهه زایمان تصویب نشد و من باید از اول تیر دوباره برگردم سرکار و این برای من خیلی سخته. هروقت بهش فکر میکنم اشک تو چشام جمع میشه و بغض میکنم. نمیدونم چطوری باید تحمل کنم. چندبار به سرم زد برم از کار انصراف بدم یا مرخصی بدون حقوق بگیرم ولی نی نو بهم روحیه داد که زیاد سخت نگیر اداره باهات همکاری میکنه.

تازه یه چیزی به سرم زد حامله بشم که دوباره از مرخصی زایمان استفاده کنم و تو خونه پیش بچه هام بمونم..... خلاصه اینکه ذهنم حسابی درگیر این موضوع شده

خبر دیگه اینکه دیروز نفسی رو بردیم دکت واسه معاینه چشاش آخه از موقعی که به دنیا اومد چشاش قی داشتن یه مدت قطره استفاده کردم بهتر شدن ولی الان چند وقته آبریزش دارن. خلاصه ما با یه ترس و لرز و سلام و صلوات رفتیم دکتر آخه میترسیدیم بگن مشکل خاصی هست که خداروشکر دکتر گفت مجرای اشک چشم خانم تنگه بخاطر همین از چشاش اشک میاد و گفت نیازی به دارو نیست فقط باید روزی چندبار ماساژ بدیم که این گرفتگی ازبین بره خداروشکر که مشکلی نیست و دخترم صحیح و سالمه

از خدای بزرگ برای کوچولوی خودم و همه نی نی های دوست داشتی مخصوصا آقا آیهان سلامتی و تندرستی میخوام و امیدوارم کنار خانواده هاشون به سعادت و خوشبختی برسن

الهی آمین


پ.ن: اینم چندتا عکس از فرشته کوچولوی مامان

 این خرگوش مامانه

اینم کپل مامانی

اینم جیگر مامان کنار سفره هفت سین

اینم جوجه وسط قرآن هفت سین

اینم عروسک خوشتیپ مامانی