جهانی به وسعت یک قلب

از تمام دار دنیا تنها یک چیز دارم : دوستت

جهانی به وسعت یک قلب

از تمام دار دنیا تنها یک چیز دارم : دوستت

سالگرد

نی نی شکلک

سالگرد عروسیمون مباااااااااارککککککککک....... هووووووورررررررراااااااااااا.......

سلام به همگی امیدوارم حال همتون خوب باشه. من و نفس و نی نو هم خوبیم

دیروز سالگرد ازدواج من و نی نو بود. دو سال از شروع زندگی مشترکمون گذشت. دو سالی که پر از خاطره های خوب و شیرین و گاهی تلخ بود. دو سالی که گاهی پر از مشکلات و گرفتاری بود ولی ما با هم و در کنار هم اون روزای سختو پشت سر گذاشتیم و گاهی پر از خنده و شادی که بازهم باهم و درکنارهم ازشون لذت بردیم و اونهارو به خاطره هامون سپردیم....

پارسال موقع سالگرد همش به روزای مجردی و سرخوشی فکر میکردم و دلم برای اون روزا تنگ شده بود. با اینکه درکنار نی نو زندگی خوبی داشتم ولی یه سری مسایل و درگیری های ذهنی منو خسته کرده بود. دلیل دیگش هم این بود که من تازه متوجه بارداریم شده بودم و یه مقدار بابت این قضیه و روزهای پیش رو مضطرب بودم. اما امسال با اینکه برنامه خاصی نداشتیم ولی از اینکه کنار نی نو و دختر گلم هستم خیلی خوشحال بودم. حس خیلی خوبیه که ما نسبت به سال قبل تغییر کردیم و حالا پدر و مادر یه فرشته کوچولو هستیم و خانوادمون بزرگتر شده....

ما سه تا واقعا درکنار هم احساس خوشبختی میکنیم و امیدواریم که بتونیم سالهای خوبی کنار هم داشته باشیم و خوشبختیمون روز به روز بیشتر و بیشتر بشه KissBaby Girl(البته دوست دارم کنارش خانوادمون هم بزرگتر بشه.... هه هه هه) 


حالا باید اینو بگم که نی نو یادش رفته بود که سالگرد عروسیمونه و به طرز معجزه آوری یه روز قبلش خبردار شد و جون سالم به در برد وگرنه.....!!!!!  

البته خوشم میاد که بلد نیست مخفی کنه و خودش گفت که فراموش کرده بود. من ولی خیلی وقته که یادمه و کلی واسش برنامه ریزی کرده بودم اما متاسفانه توی هفته گذشته حال مامان بزرگ نی نو که یه مدته خونه ماست ( منظورم طبقه پایینه) بد شده بود نی نو هم همش درگیر دکتر و مهمان داری بود و اوضاع خونه یه کم بهم ریخته بود بخاطر همین نشد که به برنامه هامون برسیم. مثلا من حتی نرسیدم که یه آرایشگاه برم و با ابروهای پر پشت و خفن نشستم روبروی نی نو بهش میگم سالگرد مبارک!!!! 

تازه یه اعتماد به نفسی دارم درحد تیم ملی به نی نو میگم بیا با هم عکس هم بگیریم.... آخه یکی نیست بگه این قیافه هم عکس گرفتن داره آخه!!!!! نی نی شکلک

آخه نی نو برام یه سبد گل خوشگل خریده میترسم خراب بشه دوست دارم باهاش عکس بگیرم....

البته ما قرار گذاشتیم حالا که برنامه هامون اوکی نشده این هفته رو به عنوان هفته سالگرد درنظر گرفته و هرروز به هم تبریک بگیم و جشن بگیریم... هوراااااااا 

یکی از برنامه هام این بود که لباس عروسیمو بپوشم و کلی به خودم برسم و سور و سات راه بندازم ولی دیدم با این اوضوع بیریخت ابرو و صورت اصلا راه نداره  و بیخیال شدم. حالا ببینم اگه شد امروز میرم آرایشگاه و یه صفایی به بروروم میدم 

 بگذریم... باید اینم بگم که امروز به جز اینکه سالگرد عروسیمونه سالگرد خبردار شدنمون از وجود نی نی تو شکمم هست یعنی پارسال این موقع ها جوجه تو شکم مامانیش بوده.... قربونش برم الهی که اینقدر بزرگ شده و الان تو بغل مامانیش نشسته و با خنده هاش دنیای مامان باباشو شیرین کرده. الهی خدا واسمون حفظش کنه و درد و بلا ازش دور باشه و هر سال تو جشن پیوند مامانی و بابایی شرکت کنه

ایام عید با نی نی

                              

سلام سلام سلام به همه ی دوستای گل و مهربونی که تو این مدت تنهام نداشتن....

سال نو همتون مبارک ( فکر کنم من آخرین نفری هستم که بهتون تبریک میگم ولی چکار کنم امکانش نبود!!!) تو این مدت نت نداشتم یعنی شارژم تمام شده بود. خداروشکر با این اوضاع قیمت ها و هزینه ها حقوقامون تازه دیروز واریز شد که منم امروز شارژ کردم و اومدم که بنویسم.

وای خداجونم اینقدر که نبودم و ننوشتم نمیدونم چی بگم!!!! 

اول بگم که قبل از عید برای اولین بار بعد از زایمانم رفتم بازار و برای دختر گلم لباسای خوشگل خریدم که تو عید بپوشه ولی اینو بگم که ست کردن لباس بچه ها و پیدا کردن لباسی که سایز مناسبی داشته باشه واقعا سخته. من یک روز از صبح تا ظهر فقط دنبال خرید یه شورت دخترونه قشنگ برای زیر پیراهن دخترم بودم که باید هم سایزش میشد هم رنگش به لباسش میومد. واقعا کار سختی بود ولی بلاخره به نتیجه رسید.

 یه هفته مونده به عید نی نو گفت با توجه به اینکه تو ایام عید جاده ها خیلی شلوغن بیا الان یه مسافرت کوچولو بریم. منم که از موندن تو خونه خسته شده بودم سریع موافقت کردم و تصمیم گرفتیم بریم قم که هم یه زیارتی کرده باشیم هم اولین سفر دخترمون یه جای زیارتی باشه (البته شیطونک وقتی تو شکم مامانش بوده رفته ترکیه)

خلاصه ما اول صبح روز چهارشنبه حرکت کردیم و راهی قم شدیم. البته خانواده دایی نی نو قم زندگی میکنن و ما بخاطر همین مامان و خاله نی نو رو با خودمون بردیم که اونا هم یه دیداری با برادرشون تازه کنن هم یه آب و هوایی عوض کرده باشن. زیاد کشش نمیدم فقط اینو بگم که سفر خوب و بجایی بود و بهمون خوش گذشت. دختر گلمون که حسابی پایه بود و اصلا مارو اذیت نکرد. الهی قربونش برم که اینقدر فهمیده است و کلی با مامان و باباش رفیقه و اذیتشون نمیکنه

تا چند روز قبل از عید هم که به جز خرید واسه خانم کوچولو هیچ چیز دیگه ای نخریده بودم و اصلا حس عیدو نداشتم. تاره روز دوشنبه رفتم دنبال خرید وسایلی که لازم داشتم. البته اینم بگم که نی نو واسه تولدم برام مانتو و شلوار خریده بود و از این نظر مشکلی نداشتم. روز سه شنبه هم از اول صبح بیدار شدم و کل خونه رو بهم ریختم تا مثلا تمیزش کنم. همه کارام مونده بود واسه دقیقه نود... نمیدونم چرا اینجوری شده بودم ولی اصلا سرحال نبودم اما خداروشکر بعد از سال تحویل یه کم بهتر شدم بعد هم که همه چی خوب پیش رفت و خداروشکر عید خوبی داشتیم.

این اولین عید دخترگلم بود و من و نی نو به عنوان مادر و پدر کنار دخترمون این عیدو جشن گرفتیم. واقعا حس قشنگیه بودن یه فرشته کوچولو کنارمون....

این فرشته کوچولو شده همه امید و زندگی من و نی نو حاضرم بخاطرش از همه خواسته هام بگذرم تا اون خوشحال باشه

درخصوص پیشرفت دخترم باید بگم که همچنان به مکیدن دستاش ادامه میده فکر کنم لثه هاش میخارن آخه آب دهنش خیلی میریزه هرچی هم که به دستش برسه میزاره توی دهنش و گازش میگیره 

نوی این چندوقت یاد گرفته بود که به دو طرف بچرخه و کلی تلاش میکرد که چپ بشه روی شکمش ولی نمیتونست و دوباره قل میخورد به عقب اما روز یکشنبه یک اردیبهشت برای اولین بار خودش به تنهایی برگشت روی شکمش و مارو حسابی ذوق زده کرد.

این روزا هم یاد گرفته جیغ بزنه انقدر هم قشنگ این کارو میکنه و جیغای خوشگل دخترونه میکشه که من و باباش کلی قربون صدقه اش میریم 

راستی یه کار دیگه هم میکنه اونم اینکه با آب دهنش حالت قرقره میکنه و از خودش صدا در میاره. کلا خیلی شیرینه دخترم من که خیلی دوستش دارم.

این جوجه کوچولو خیلی واسم عزیزه و من بدجوری بهش وابسته شدم یکی از دغدغه ها و ناراحتیای این روزام اینه که مرخصی 9 ماهه زایمان تصویب نشد و من باید از اول تیر دوباره برگردم سرکار و این برای من خیلی سخته. هروقت بهش فکر میکنم اشک تو چشام جمع میشه و بغض میکنم. نمیدونم چطوری باید تحمل کنم. چندبار به سرم زد برم از کار انصراف بدم یا مرخصی بدون حقوق بگیرم ولی نی نو بهم روحیه داد که زیاد سخت نگیر اداره باهات همکاری میکنه.

تازه یه چیزی به سرم زد حامله بشم که دوباره از مرخصی زایمان استفاده کنم و تو خونه پیش بچه هام بمونم..... خلاصه اینکه ذهنم حسابی درگیر این موضوع شده

خبر دیگه اینکه دیروز نفسی رو بردیم دکت واسه معاینه چشاش آخه از موقعی که به دنیا اومد چشاش قی داشتن یه مدت قطره استفاده کردم بهتر شدن ولی الان چند وقته آبریزش دارن. خلاصه ما با یه ترس و لرز و سلام و صلوات رفتیم دکتر آخه میترسیدیم بگن مشکل خاصی هست که خداروشکر دکتر گفت مجرای اشک چشم خانم تنگه بخاطر همین از چشاش اشک میاد و گفت نیازی به دارو نیست فقط باید روزی چندبار ماساژ بدیم که این گرفتگی ازبین بره خداروشکر که مشکلی نیست و دخترم صحیح و سالمه

از خدای بزرگ برای کوچولوی خودم و همه نی نی های دوست داشتی مخصوصا آقا آیهان سلامتی و تندرستی میخوام و امیدوارم کنار خانواده هاشون به سعادت و خوشبختی برسن

الهی آمین


پ.ن: اینم چندتا عکس از فرشته کوچولوی مامان

 این خرگوش مامانه

اینم کپل مامانی

اینم جیگر مامان کنار سفره هفت سین

اینم جوجه وسط قرآن هفت سین

اینم عروسک خوشتیپ مامانی


دوماهگی

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بالاخره برای اولین بار روز جمعه دو هفته پیش  خودم دخترمو حمام کردم. یه حمام دو نفره درست و حسابی نمیدونید چه حالی داد کلی خودمو و نفسی ذوق کردیم. قربونش برم دختر گلم مثل مامانش عاشق آب بازیه و کلی کیف میکنه وقتی حمومش میدیم baby in blanket

 بعد از حمام هم انگار که مست شده باشه یه چند ساعتی با آرامش کامل میخوابه این عکس عروسک خوشگلمه (این خصوصیاتش مثل خودمه) 

قربونش برم روز جمعه رفته توی دوماهگی و داره روز به روز بزرگتر و نازتر میشه. این روزا وقتی بیداره حسابی سروصدا راه میندازه و جدیدا یاد گرفته انگشتاشو میزاره تو دهنش و با یه ولع خاصی میمکه و ملچ مولوچ میکنه که آدم دهنش آب میوفته و دلش میخواد همون جا بخورتش 

تازه یه حرکت دیگه هم یاد گرفته اونم اینه که کف پاهاشو روی زمین فشار میده و خودشو به سمت بالا پرت میکنه و یه چند سانتی میره بالا...... فداش بشم حسابی شیطونه

من معمولا شبا که میخواد بخوابه قنداقش میکنم که آروم بخوابه ولی همین که صبح ها از خواب بیدار میشه چنان خودشو فشار میده و زور میزنه که نگو و نپرس و تا بازش نکنم آروم نمیشه.... ماشالله زورش هم زیاده تازه یه وقتایی میبینم که دستاشو از توی قنداق آورده بیرون و انگار نه انگار که قنداقش کردم 

راستی روز پنج شنبه هفته گذشته رفتیم با پولایی که خانم به عنوان کادو گیرش اومده بود براش یه پلاک و زنجیر خریدیم که حسابی جریانات داره. ما رفته بودیم که برای نفسی خرید کنیم و یه تیکه طلا واسش بخریم و داشتیم تو بازار دنبال یه چیز مناسب و خوشگل میگشتیم (آخه من و نی نو در مورد طلا زیاد توافق نداریم) من دنبال پلاکای کوچیک و رنگی بودم ولی نی نو دنبال یه چیز زرد و خانمانه و نزدیک بود دعوامون بشه که خداروشکر به خیر گذشت و این پلاکو پیدا کردیم که هم قیمتش مناسب بود و هم دوتامون خوشمون اومد. آخه قیمت طلا به طرز سرسام آوری بالا رفته....

خلاصه ما در حین گشتن ناخوداگاه به چیزای دیگه هم یه نیم نگاهی میکردیم (البته اینم بگم که من برخلاف اکثر خانما زیاد به طلا علاقه ندارم و بدلیجاتو ترجیح میدم و نزدیک یه سالی بود که نرفته بودم بازار طلافروشان) این وسطا دیدم نی نو یه چندباری میرفت تو مغازه ها و قیمت سرویس و نیم ست میگرفت ولی فکر کردم فقط بخاطر اطلاعه اما همین که کار خرید طلای نفس خانم تمام شد دیدم نی نو گفت بریم اون سرویسو که باهم دیدیم واست بخرم. من که حسابی شوکه شده بودم گفتم واسه چی؟!!! نیازی نیست که نی نو گفت این کادوی زایمانته و من فرصت نکرده بودم واست چیزی بگیرم و حالا میخوام اینو برات بخرم. خداییش هم خیلی قشنگه و دوستش دارم ولی بیشتر از این حرکت نی نو سورپرایز شدم و یه بار دیگه به داشتن همچین شوهر خوب و مهربونی افتخار کردم. نه اینکه چون اینو واسم خرید نه بخدا... فقط به این خطر که توی این شرایط مالی و حساب دو دوتا چهارتا به فکر من بوده و خودشو به زحمت انداخته اینم عکس سرویسمه که خیلی دوستش دارم


خبر دیگه اینکه شنبه اون هفته رفتیم بالاخره گوشای نفسی رو سوراخ کردیم. موقع سوراخ کردن یه کم گریه کرد و دردش گرفت ولی بعد ساکت شد اما بعدازظهر و فرداش گوشاش یه کم ورم کردن و درد داشت جوری که موقع گریه سرشو به این طرف و اون طرف تکون میداد و بیتاب بود ولی خداروشکر زود خوب شد. دخترم واسه خودش خانمی شده ماشالله

دیروز هم بردمش بهداشت واسه چکاپ و واکسن دوماهگی.... الهی بمیرم دوتا واکسن تو پاهاش زدن که پای چپش خیلی درد گرفت و دیشب نمیتونست تکونش بده و درد داشت. قربونش برم خیلی آروم دراز کشیده بود و برخلاف همیشه اصلا تکون نمیخورد. حتی میترسید شیر بخوره ولی تا آخر شب که چندباری حوله سرد گذاشتم رو پاش یه کم بهتر شد. تا صبح هم همش حواسم بهش بود که یه وقت خدای نکرده تب نکنه ولی خداروشکر به خیر گذشت و الان حالش خوبه اینم عکسش موقعی که خواب بود.


چهل روزگی

سلام دوستان حالتون چطوره؟ ما هم خوبیم ولی یه کم ناراحتم که چرا فرصت نمیشه بیام از لحظه لحظه بزرگ شدن دخترم و حس و حال خودم و شیطنتاش براتون بنویسم.

وای خدای من کلی حرف دارم نمیدونم از کجا شروع کنم......

مجبورم یه چیزایی رو تند تند و خلاصه بگم: توی هفت روزگی ناف دخترم افتاد و ما کلی ذوق کردیم   به رسم قدیم توی ده روزگی برای اولین بار دخترمو حموم کردیم که مامانم اومد و زحمت این کارو کشید. اینم عکس اولین حمومش 

دوازده روزگی برای چکاپ و تشکیل پرونده بردمش مرکز بهداشت نزدیک خونه که اونجا خانما کلی قربون صدقه اش رفتن و خداروشکر گفتن رشدش خیلی خوب بوده، هم وزنش اضافه شده بود هم قدش..... این عکس دوازده روزگی دختر گلمه

دوشنبه 16 بهمن تولدم بود که امسال سال اولیه که دخترم کنارم بود و من بعنوان یه مادر داشتم این روزو تجربه میکردم و جشنمون سه نفره بود Baby Girl نی نو حسابی زحمت کشیده بود و یه کیک خوشمزه و شمع واسم گرفته بود و از طرف خودش و نفسی هم واسم دوتا کادوی قشنگ خریده بود شب هم با اینکه هوا یه کم سرد بود برای اولین بار سه تایی رفتیم گردش و قدم زنی دستش درد نکنه خیلی خوش گذشت 

روز 23 بهمن هم برای بار دوم نفس مامانو بردیم واسه چکاپ که بازهم گفتن رشدش خیلی خوب بوده و ازش راضی بودن..... قربونش بشم الهی حسابی تپل مپل شده جیگر مامان

دیروز هم که چهل روزگی دخترم بود و برطبق رسم و رسوم حسابی حمامش کردیم و غسلش دادیم connie_36.gif فداش بشم الهی اصلا باورم نمیشه اینقدر زود داره بزرگ میشه

این روزا دختر گلم شروع کرده به آغا آغا گفتن و سروصدا که حسابی دل من و باباشو با این شیطنتاش برده..... شکلک های ِ هلن خیلی حس قشنگیه وقتی که باهاش حرف میزنیم به زبون خودش جوابمونو میده و ما کلی ذوق میکنیم. تازگیا هم راه دهنشو یاد گرفته و دستاشو سریع میبره توی دهنش و انگشتاشو میمکه

وای هنوز هم حرف دارم ولی از بس زیادن نمیدونم کدومو باید بگم؟؟؟!!!!!

قراره توی این هفته ببریم گوشاشو سوراخ کنیم هرچند یه کم میترسم که دردش بگیره ولی میگن الان ببریمش بهتره زودتر خوب میشه.

تازگیا دارم تمرین میکنم که بزارمش توی اتاقش تنها بخوابه آخه بدجوری بهش عادت کردم حتی روزا که مشغول کارم باید همش جلوی چشمم باشه وگرنه کاری انجام نمیدم. اینجوری خیلی سخته پس فردا که بخوام دوباره برم سر کار هم خودم خیلی اذیت میشم هم اون

مادر شدن هم سخته هم خیلی شیرینه.... من واقعا دارم از این روزام لذت میبرم و خیلی احساس خوشبختی میکنم. دیگه زبون گریه دخترمو یاد گرفتم و میدونم هر گریه اش برای چیه، میدونم ساعت خواب و بیداریش چطوریه و برنامه غذاییش هر چند ساعت یه باره

راستی یکی از حسای خیلی خوبی که دارم تجربه اش میکنم شیر دادن به نفسیه نمیدونم چطوری توصیفش کنم ولی هر دفعه که بهش شیر میدم احساس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم و خداروشکر میکنم که این نعمت رو در من قرار داده که بتونم بدون هیچ مشکلی و با تمام عشق و علاقه ام از شیره وجودم جیگر گوشه ام رو سیراب کنم.

الان دیگه باید برم ولی تو اولین فرصت هم میام دوباره آپ میکنم هم بهتون سر میزنم. نی نی و مامی مهربون خیلی دوستتون دارم و منتظرم که شما هم زودتر این روزارو تجربه کنید.


 پ.ن: این پستو سه روز پیش نوشتم ولی اصلا فرصت نمیشد که بیام منتشرش کنم!!!!! دیگه خودتون حدس بزنید چقدر مشغولم اگه نمیرسم بهتون سر بزنم ازم ناراحت نشید. بوووووووسسسسسسسسسسسس برای دوستای گلم


مادرشدن

نی نی شکلک

سلام سلام سلام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

آآآآآخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ جووووووووووووووووووووووووووووننننننننننننننننننن

نفسم به دنیا اومد، عشقم به دنیا اومد، امیدم به دنیا اومد

البته الان نه نفسم تقریبا 15 روزه که به دنیا اومده و من طعم شیرین مادر شدنو حس کردم 

وای خدا جونم واقعا ازت ممنونم واسه این فرشته کوچولو که بهمون بخشیدی. نمیدونید چقدر این دختر شیرینه و دوست داشتنی...happy infant

اول بگم از لحظه زایمان و بیمارستان که واقعا لحظات سخت و وحشتناکی رو پشت سر گذاشتماسترس  بهتون گفته بودم که من میخوام به صورت طبیعی و فیزیولوژیک زایمان کنم. توی مدت بارداریم هم کلی بابتش کلاس رفتم و هزینه کرده بودم. هر روز کلی ورزش و تمرین داشتم که باید انجام میدادم. همه چیز خوب داشت پیش میرفت تا اینکه صبح روز 18 دی  از خواب که بیدار شدم تا نی نو رو راهی کنم بره سرکار حس کردم کمردرد دارم. نی نو که رفت سعی کردم یه کم استراحت کنم اما درد ولم نمیکرد و من متوجه شدم که دیگه داره وقتش میرسه. بلند شدمو کارامو انجام دادم تا ظهر که نی نو اومد و باهم رفتیم بیمارستان واسه معاینه که گفتن باید بستری بشم 

درد من هر لحظه بیشتر میشد ولی من خوشحال بودم که دیگه انتظار تموم میشه و نفس کوچولو به جمع خانواده ما اضافه میشه... شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے اما یه سری اتفاقات افتاد که من از شدت درد تا سرحد مرگ رفتم و بعدش هم بهم گفتن بچه توی شکمم دفع داشته و خطرناکه و باید برم اتاق عمل واسه سزارین!!!!! 15_6_26.gif

خلاصه ما هم دردارو کشیدیم هم سزارین شدیم و رفتیم اتاق عمل. ولی می ارزید، به داشتن یه فرشته کوچولو و معصوم می ارزید شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے

توی این چند وقت هم یا خودم زیاد سرحال نبودم یا اینقدر سرگرم دختر گلم و کاراش بودم که وقت نشد بیام بنویسم. تازه خیلی هم خوابالو شدم آخه خانم خانما شبا نمیخوابه ماهم تاصبح درگیرشیم 36_1_50.gif

گفته بودم احتمالا بعد از زایمان دلم واسه شیطنتای دخترم تنگ میشه واقعا تو روزای اول دلم خیلی واسه شکمم و لگدهای دخترم تنگ شده بود و همش دوست داشتم به اون روزا برگردم  اصلا یه حالتی مثل افسردگی بهم دست داده بود و بیخودی گریه میکردم یا همش دنبال بهانه بودم که یه گوشه کز کنم و بزنم زیر گریه ولی الان بهترم. خداییش نی نو تو این چند روز خیلی زحمت کشید و بهم چه از نظر روحی و چه توی کارای خونه خیلی کمک کرد. یکی دیگه از کسایی که تو این روزا خیلی هوامونو داشته و داره و بهمون رسیدگی میکنه مادرشوهر عزیزمه که واقعا و از صمیم قلب ازش ممنونم و امیدوارم بتونم یه روزی واسش جبران کنم .

خلاصه روزای بحرانی رو تقریبا پشت سر گذاشتم و الان بهترم و عاشق دختر و همسر عزیزم هستم. این هدیه آسمونی شده تمام زندگی من و باباش و همه فکر و ذکرمون شده نفس خانم... 

واقعا و با تمام وجود دوستش داریم و سلامتی و عاقبت به خیریشو از خدا میخوایم.


پ.ن1: اینجا چندتا عکس از فرشته کوچولومون میزارم که ببینید.

عکس 1  ، عکس 2  ،  عکس 3  


پ.ن 2: تو پست بعدی عکسای اتاقشو میزارم الان خیلی وقت ندارم.